به چشم من نگاه نکن ، دوباره گریت می گیره
ساده بگم که عشق من ، باید تو قلبت بمیره
فاصله بین من و تو ، از اینجا تا آ سموناست
خیلی عزیزی واسه من ، ولی زمونه بی وفاست
قسم نخور که روزگار ، به کام ما دو تا نبود
به هر کی عاشقه بگو ، غم که یکی دو تا نبود
بگو تا وقتی زندهام ، نگاه تو سهم منه
هر جای دنیا که باشی ،دلم واست پر میزنه
برای این در به دری ، تو بهترین گواهمی
دروغ نگو ، که می دونم همیشه چشم به راهمی

حالا که بی وفاییه ما بی وفاتر از همه
هیچکسی غیر از خود ما به داد ما نمیرسه
عاشقیا رو هم دیدیم به هوس یه بار بسه
عاشقی تو دوره ما والا سرو ته نداره
چیز به این بی ارزشی چه چه و به به نداره
کویر خشک دلمون دیگه زده هزار ترک
غم دیگه بسه نازنین هرکی نموندش به درک

چاکر هرچی بامرام , مخلص هرچی با وفا
در به درو هلاک یک همدم پاک و با صفا
خلاصه اینکه نازنین گذشته هارو بی خیال
پرواز رو عشق با وفا حتی بدون پرو بال
امشب هیچ ستاره ای تو آسمون نبود.چه بد....فکر کنم مثل زندگی که با من قهره
ستاره ها هم با آسمون قهر کردنView Raw Image">
زندگی!!!!!چه واژه ی آشنایی.آهان یادم اومد کجا شنیدم .یه زمانی دوست صمیمیم
بود ولی خیلی وقته دیگه ازش خبری ندارم.باهام قهر کرد و رفت .چه بی جنبه!!!! من
که چیزی بهش نگفتم........دلم براش تنگ شده. آخه خیلی باهم رفیق بودیم .کلی View Raw Image">
هم باهم خاطره داریم.جاش خیلی خالیه.بعد از قهرش دیگه نه خندیدم نه گریه کردم
نه عاشق شدم نه از کسی بدم اومد .یه جورایی دیگه آدم نیستم...یادم رفته چه
جوری باید آدم باشم........آدم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
امشب دیگه واقعا کم آوردممممممممممممممممممممممممممممم
آخه دنیا منم انسانم. بابا رحم کن! نامرد!.هرکی بود به خدا صد دفعه باهات قهر کرده
بود ولی من هنوز باهاتم پس تو چرا لج کردی باهام؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟اینه
رسمش؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
میدونی خسته شدم.دیگه بسه.قبول من باختم......بابا هر چی تو بگی! فقط وایستا من
پیاده شممیخوام پیاده بشم.......میترسم
هیچ کس نیست. تنهام
نمیدونم تا
کی باید سنگ صبورم این کیبورد و این صفحه مانیتور باشن.بیچاره ها اینا مجبورن به حرفام
گوش بدن........
خسته ام همین..
و گاهی اوقات دلم میخواد انقدر بنویسم تا تمام شوم.....
زجه زدم..نشنیدند...
نصیحت بود و نصیحت بود و نصیحت....
درک نمیکردند...و انتظاری هم نداشتم که درکم کنند...
احساسم فراتر از "من" پیش میرود...احساسم دست نخورده بود..پاکِ پاک...
پسری شاد و بی غم.....مرفه بی درد.....اشکش برای نمره ی ?? جاری میشد و بزرگترین
غمش ویروس کامپیوترش بود....
و امروز با تمام دردهایم احساس سرمستی میکنم.....سرمستم که بزرگ شده ام..میفهمم !
در بدن 23 ساله ام , خروارها تجربه جای داده ام...
من دلم میگیرد..فکر میکنم..راه میروم..اشک میریزم...مغزم متلاشی میشود..له میشوم...فریاد میزنم....تنها میمانم...ساعت ها به گوشه ای خیره میشوم و به چیزی که خودم هم نمیدانم چیست فکر میکنم....
دل کوچک من دنیایی غم دارد......
سرمستم....
من انسانم...
انسان !
.: Weblog Themes By Pichak :.