تاریخ : چهارشنبه 88/10/2 | 8:1 عصر | نویسنده : مرتضی اکبری
یه زخم کهنه روی بال یه آسمون که چشم به رام نیست
به غیر واژه غریبی چیزی توی ترانه هام نیست
حتی یه آینه پیش روم نیست که اسمم رو یادم بیاره
تنهاترین مسافرشب توخلوتم پانمیذاره
ازم نخواه باتو بمونم توهیچی ازمن نمیدونی
اگه بگم راز دلم رو توهم کنارم نمیمونی
دل من از نژادعشق ازتو وازترانه لب ریز
یه دنیاغم توی صدامه مثل سکوت تلخ پاییز
من یه پرنده غریبم من ازنژادآسمونم
میون این همه ستاره من یه شهاب بی نشونم
ازم نخواه باتوبمونم توهیچی ازمن نمیدونی
اگه بگم رازدلم رو توهم کنارم نمیمونی
.: Weblog Themes By Pichak :.