تاریخ : شنبه 90/7/23 | 2:6 عصر | نویسنده : مرتضی اکبری
بی همگان بسر شود ، بی تو بسر نمیشود
این شب امتحان من چرا سحر نمیشود ؟!
مولوی او که سر زده ، دوش به خوابم آمده
گفت که با یکی دو شب ، درس به سر نمیشود !
خر به افراط زدم * ، گیج شدم قاط زدم
قلدر الوات زدم ، باز سحر نمیشود !
استرس است و امتحان ، پیر شده ست این جوان
دوره آخر الزمان ، درس ثمر نمیشود !
مثل زمان مدرسه ، وضعیت افتضاح و سه
به زور جبر و هندسه ، گاو بشر نمیشود !
مهلت ترمیم گذشت ، کشتی ما به گل نشست
خواستمش حذف کنم ، وای دگر نمیشود !
هر چه بگی برای او ، خشم و غصب سزای او
چونکه به محضر پدر ، عذر پسر نمیشود
رفته ز بنده آبرو ، لیک ندانم از چه رو
این شب امتحان من ،دست بسر نمیشود
توپ شدم شوت شدم ، شاعر مشروط شدم
خنده کنی یا نکنی ، باز سحر نمیشود !!!
شاعر: " مشروط الشعرا "
تاریخ : یکشنبه 90/7/3 | 1:57 عصر | نویسنده : مرتضی اکبری
باسلام...
چندروز پیش بادوستام رفتم رودخانه نمک خیلی حال دادواستون چند تا عکس گذاشتم امیدوارم خوشتون بیاد...
........................................................
حالاچندتا عکس ازباغ پسته هامون براتون میذارم که تازه برداشتش رو شروع کردیم جاتون خالی خوردن پسته خیلی حال میده...اینم چندتا عکس از باغ پسته...
........................................................................
نظرفراموش نشه....
.: Weblog Themes By Pichak :.