آن ظهرداغ پانزده سالگیم
درآن کوچه باریک
من تمام بدنم می لرزید؛
توحواست بود ونبود
ناگهان ؛ بوسه ای ازلبانت دزدیدم
توازخجالت سرخ شدی ومن تمام ترسم ازاین بود
که مبادا ایدزبگیریم
آنروزهاایدزبرسرزبانها بودوازدهان هم منتقل می شد
نمی دانم چه طعمی داشت لبانت که
بعدازآن همه سال که این همه بوسه دزدیدم ودزدیدند
دیگر ؛ تکرار ؛ نشد
سرخاک من...
اونی که بیشتراذیتم کردبیشترگریه میکنه...
اونی که نخواست منو؛بالاخره میاددیدن جسدم...
اونی که حتی نیومدجشن تولدم؛زیرتابوتموگرفته...
اونی که سلام نمیکرد؛براخداحافظی میاد...
عحب روزیه اون روز...
حیف که خودم نیستم...
حیف حیف حیف
نیمکت باهم بودنمان تنهاست....
من دل نشستن ندارم...
تودلیل نشستن باش...
یه زخم کهنه روی بال یه آسمون که چشم به رام نیست
به غیر واژه غریبی چیزی توی ترانه هام نیست
حتی یه آینه پیش روم نیست که اسمم رو یادم بیاره
تنهاترین مسافرشب توخلوتم پانمیذاره
ازم نخواه باتو بمونم توهیچی ازمن نمیدونی
اگه بگم راز دلم رو توهم کنارم نمیمونی
دل من از نژادعشق ازتو وازترانه لب ریز
یه دنیاغم توی صدامه مثل سکوت تلخ پاییز
من یه پرنده غریبم من ازنژادآسمونم
میون این همه ستاره من یه شهاب بی نشونم
ازم نخواه باتوبمونم توهیچی ازمن نمیدونی
اگه بگم رازدلم رو توهم کنارم نمیمونی
.: Weblog Themes By Pichak :.